روزبهروزبه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره
رامیسارامیسا، تا این لحظه: 4 سال و 7 روز سن داره

روزبه شاهزاده ایرانی

جمعه 25 بهمن 92

امروز صبح ساعت 9 از خواب بیدار شدیم من و روزی جون.(البته روی جونم منو بیدار کرد) پسرم طبق معمول ی کیک کاکائویی خورد و نشست پای tv تا صبحونه حاضر شه صبحونه  تخم مرغ خورد البته خیلی میل نداشت، نشست پای فیتیله و بعدشم موتور سواری کرد یکمی ظهرم که دوباره کیک خواستو.همشو هم خورد کرد روی مبل.بعدم دوید سراغ جاروبرقی.حالا هی بکش.هرکاری کردم بده بهم نداد که نداد.اخرشم زوری ازش گرفتم.کلی گریه کرد و گیر داد تا ی کوچولو خورد رو دستش.بعد با گریه رفت پیش daddyچغولی من . الان که فکر میکنم خیلی ناراحتم ه دیروز به اون شدت دعواش کردم و تنبیه بدنی.............. در مقابل اون همه سهل گرفتن گاهی برخوردم خیلی شدید میشه.(البته باید بگم ک...
25 بهمن 1392

بدون عنوان

پسرک جلوی خانومی رو میگیرد و با التماس میگوید : خانم!تورو خدا ی شاخه گل بخرید زن درحالی که شاخه گل را از دستش میگرفت نگاه پسرک را روی کفش هایش حس کرد چه کفش های قشنگی دارید زن لبخندی زد و گفت :برادرم برایم خریده ، دوست داشتی جای من بودی ؟؟ پسرک بی هیچ درنگی محکم گفت : نه ولی دوست داشتم جای برادرت بودم ... تا من هم برای خواهرم کفش میخریدم ... ...
24 بهمن 1392

22 بهمن ماه(سه شنبه)

امروز سه شنبه اس.22 بهمن . که طبق تقویم رسمی یکی از رخداد های مهم انقلابی و کشوری تو این روز اتفاق افتاد. حالا اتفاقای خونواده 3 نفره ما: من و روزبه جون صبح ساعت 9.30 از خواب بیدار شدیم و طبق معمول همیشه روزبه اب خورد.تا صبحونه اماده شه ی شیرینی خورد و نشست پای tv. امروز عقد کنون رویاجونه(دختر اقافتح الله)که روزبه عاشق کیک ها و شیرینی یزدی هاشه.البته با رویا و الهامم میونش خوبه. موقعی که طبقه بالای مامان اینا بودن روی دوبار میرفت بالا یا تو راه پله الی الی میکرد. خلاصه روزی من بعد ی صبحونه مفصل خامه و عسل و ... شروع کرد به بازی و شیطونی. بعدشم باهم رفتیم پیش لیلا جون تو شهرک و واسه روزی ی بلوز اسپرت قرمز خوشتل ومشتل خریدیم .اونجا ک...
24 بهمن 1392

24 بهمن ماه

پسر نازم حسابی شیطون شده و بلا عین بلبل صحبت میکنه دیروز عمه فهیمه اش رفته شمال پسرم دیشب می گفت عمه مو نبلد. قربونش برم  این چند روزه حسابی با عمه فهیمه اش بازی کرده. هموقع بازی روزبه و عمه فهیمش یاد برادر زاده های خودم می افتادم، چون دقیقا شرایط من با شایسته و علی همین طور بود.نم ازونا دورم.عاشقشونم و به بزرگ شدنشون با لذت و هزار امید نگاه میکنم.حس من به اونا قبل مادر شدن همون حسی که بعد از مادر شدن به روزبه دارم. البته این حس هیچ تغییری نکرده و همون قدر که واسه آینده روزبه تو فکر و نگرانی ام به مون اندازه هم به فکر اینده علی و شایسته ام روزبه دیشب حسابی خونه ماانیشو جارو برقی کشید. پسرم من که رفتم خونه حخواب بود لبته از...
24 بهمن 1392